شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

توهم یک زندگی ساده اما شیرین!

 
چادر به سر می کشم و زنبیل را از گل دیوار بر می دارم و کیف پولم را داخلش می اندازم و با سرعت بیرون می روم....در با همان صدای نا هنجار همیشگی پشت سرم می نالد و من برای کوتا ه زمانی از این کلبه بیرون می ایم...فصل اردک تما م شده و می روم تا از کوکب خانم خروس بخرم...هرچه باشد مزه اش بهتر از این مرغ های کوچه بازاری است...دانه انار هم میخواهم تا امشب سنگ تمام بگذارم هر چه باشد خواهر امیر تازه عروس است و هر چند دست ما تنگ اما جلوی شوهرش نمی شود کم گذاشت....امروز که امیر سر کار می رفت دو برابر همیشه خرجی برای خانه گذاشت هرچند می دانم که به رو نمی اورد اما دردانه خواهرش را دوست دارد و نمی خواهد جلوی اقا اسماعیل خجالت بکشد....کوچه ها را تند تند پشت سر می گذارم تا به بازار ماهی فروش ها برسم  در ذهنم پول ها  را دو دو تا  چهار تا می کنم....امروز که امیر رفت از اندوخته ام که گذاشته بودم برای  عید ی خواهرم تا پارچه  ی گلداری را که دوست داشت بخرد همان که همیشه با حسرت  از پشت ویترین نگاهش می کرد برداشتم ...هر چه باشد خواهرم هم یکروز عروس می شود و امیر هم جبران می کند برایم....

نه اقا این که معلومه ماهی امروز نیست....چرا زور می گی نه نمی خوام.....

بیا خواهر این را به خدا همین الان از دریا گرفتم..

اه خدا میوه هم باید بگیرم اگر بخواهم برای پا گشای معصومه هم چیزی بخرم جز سیب و پرتقال چیزی نمی توانم بخرم....اما زشت است موز نباشد...می روم از باغ پدر چند تایی پرتغال می چینم و به جایش موز می خرم....کاش ان روسری ابی را نفروخته باشد...همان که حاشیه های طلایی داشت....اگر معصومه سرش کند مثل ماه می شود....نفس نفس میزنم و زنبیل سنگین را با خود حمل می کنم....پول ها را دودوتا چارتا می کنم...اخر امشب می خواهم سنگ تمام بگذارم.....


پ ن ۱.حالم بهتر است و یکی از دارو ها به نصف کاهش پیدا کرده است

پ ن ۲.برای راوی نگرانم...برایش دعا کنید....

پ ن ۳.خر جان را کنار وبلاگ قدیمیم لینک کردم  با اسم

من خریم که مرض الکاپتنوریا رنجم می دهد 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد