شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

سال نو بر همه شما دوستان عزیزم مبارک 

 یادتون نره دلاتون را از کینه ها خونه

                   تکونی کنید

let us believe in the beginning of the cold season

and this is me
lone woman
at the beginning of a cold season
at the beginning of a cold perception
of the polluted existence of earth
and the simple damp despair f heaven
and the impotence of these cemented hands.
time flew
time flew and the clock struck four
 struck four
today is the thirty-first day of december
i am privy to the secrets of seasons
and i understand the word of moments
the savioe is buried in his grave
and the earth ,the hospitable earth invites to tranquility.
let us believe in the  beginning of the cold season

هرچه باداباد

تا کنون در زندگی به چنین دو راهی و برزخی گرفتار نشده بودم.همیشه کلاه همه چیز دانی بر سر داشتم و برای هر کار و برای هر ارزش دلیل.اما حال تمام ارزش هایم تمام باور هایم و اعتقاداتم رنگ بی تفاوتی به خود گرفته!دلم برای همه انها می سوزد !!!!روزگاری می دانستم که چه کاری خوب است و چه کاری بد!اما حال نمیدانم که چه کاری بد است و چه کاری خوب!خدایا خودت می دانی و این نیمچه بنده ات .هر گلی زدی به سر خودت زدی.اگر برایم عذاب بخواهی که طبق فرمایش حضرات ذره ای از وجود خود را ازار داده ای و با حکمت و منطق و عدل بی نقص تو جور در نمی اید این خود ازاری.اگر به حال خود مرا رها کنی باز هم بی تفاوتی نسبت به وجود ملکوتی خود کرده ای.راستی کجایی؟خبری از تو ندارم چندیست؟سرت خیلی شلوغ است؟راستی با این همه مشغله کاری و با این همه سیارات و موجو دات و کاینات و ...هنوز هم نفهمیدم که چطور فرصت داشته ای که این همه قوانین ریز و درشت و دست و پاگیر برای ما طرح کنی؟جدا" کار کار توست یا حرف برایت در اورده اند؟اخر اگر اینقدر وقت اضافی داری صرف یک کار مفید تر کن !!به اندازه کافی رنج عذاب برایمان در این زمین خاکی فراهم نکرده ای که این یکذره دلخوشی ها را هم زورت می گیرد که داشته باشیم.هر چه بادا باد...خوش باشی اما دست از این شوخ طبعی ات بردار...

هنوز هم نتوانستی بفهمی !!!!

بعد از این مدت طولانی ندیدنمان خیلی هم بیتاب نبودم برای دیدنت!بیشتر دلم برای وسایل شخصی ام تنگ شده بود تا برای حرف های صدتا یه غاز تو.خیلی سعی کرده بودی که خوب به نظر برسی تا بلکه دوباره به خیال خودت بر دلم اثری بگذاری.اما در اخرین دیدارمان به تو گفتم که از چشمم افتادی و دیگر هیچ زمان دوستت نخواهم داشت.از نگاه متعجبت می توانستم بفهمم که تلاش من هم برای بهتر به نظر رسیدن کار ساز شده که البته هدف من جلب رضایت تو نبود.یک جور هایی بوی داغ سوخته میاد معنی میداد.در تمام این  مدت سعی بر این داشتم که رفتار تو و ظلم هایی که بر من روا کرده بودی عاملی برای باختن این دو روز دیگر عمرم نباشد.وقتی شروع به حرف زدن کردی و دیدم که هیچ تفاوتی با قبل نداری خیلی خود را کنترل کردم که بر خلاف قول و قرارم با ع ف خانه را روی سرت خراب نکنم.دست از منم منم هایت هم بر نداشتی.اما من خیلی متفاوت شده بودم !!نه؟دیگر از پس توجیه هایت که فقط زمان را هدر می دهد خوب بر میایم.راستش خودم هم کیف کرده بودم که  نمی گذارم  اراجیف هایی در غالب کلمات زیبا به هم ببافی.فکر نمی کردم که از دیدنت اینقدر بهم بریزم.تصور یک روز دیگر با تو بودن رنجم میداد.چون با تو بودن ثلث زندگی من را هدر داد.به تو گفتم احساس واقعی ام را و چقدر باور نکردنی بود گفتن کلمه از تو متنفرم بعد از ان همه مقدمه چینی هایی متشکل از کلمات عشق و دوست داشتن و فداکاری و...دروغ نگفته باشم یک لحظه دلم برایت سوخت اما به یاد اوردم که زندگی ام را بر سر حس ترحمم نسبت به زندگی تو باختم.و خیال میکردم که خداوند اجر نیکوکاری ام را میدهد. و یا اینکه ما به این دنیا امده ایم که  خود را وقف عشق بدون هیچ چشم داشت کنیم.چقدر کودکانه فکر می کردم.و شاید چقدر معصومانه!!!اما خودمانیم تو هم خوب سوئ استفاده هایت را کردی از خریت من.نوش جانت.حماقت خود را توجیه نمی کنم.مادامی که در وادی عقل گم باشم و خمیده و دولا دولا راه بروم.نباید از دیگران توقع داشته باشم که از من سواری نگیرند.من هم نه تنها از تو کینه ای به دل ندارم بلکه انگار که هیچ زمانی هم تو را نمی شناختم.که این بهترین هدیه برای من و بد ترین مجازات برای توست.سعی کن که اگر دنبال رگ خواب من می گردی دست روی معنویات بگذاری نه مادیات .هنوز هم نتوانستی بفهمی !!!!