شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

شاید....

هر موقع بحرانی نیست و خیال می کنم که همه چیز همیشه همین طور خوب می ماند ....باز هم حال و روزم بهم می ریزد...شاید این بار بی دلیل....شاید تنهایی است که اذیتم می کند...اما مگر نه اینکه من عاشق تنهایی ام؟؟؟کمی دلتنگم....دیروز بیرون بودم....گفتم حال و هوایی عوض کنم....اتفاقی از جلوی خانه ام رد شدم...که دیگر خانه ی من نیست...غروب افتاب و هوای ابری و نمای رومی خانه که صحنه را غمگین تر می کرد همه دست به دست هم دادند تا همان جا ماشین را پارک کنم و چند ساعتی را خیره به خانه ای که هیچ خاطره ی خوبی از ان ندارم بمانم.....ساکنینش در حال جنب و جوش بودند...چراغ ها روشن بود و سایه ها در رفت و امد...بر عکس زمانی که هر موقع از کار بر می گشتم ...همه جا تاریک بود و هیچ صدایی هم شنیده نمی شد...

ندایی در گوشم اهسته تکرار می کرد...ایا اشتباه نکردی؟؟ایا بهتر نبود هر چند سخت ادامه می دادی؟

پر میشوم...پر از خالی می شوم...نه...نه... کارم اشتباه نبود...اینجا هیچ دلبستگی برای ماندن نداشتم...من سعی خودم را برای بهتر زندگی کردن و زندگی ساختن کردم...نتیجه نداد...

اولین روز که به این خانه امدم ...به مادیات گفتم ...شاید شروعی دوباره باشد...بیا هر چه بود را فراموش کنیم...از نو شروع کنیم...قبول کرد...من دل خوش...فقط چند روز...با این حال دو سال سرد و سخت را در همین خانه گذراندم...خانه ی زیبای من...گل های قشنگم....زندگی من....

نمی خواهم که برای گذشته ای که حتی چیزی برای افسوس خوردن ندارد اشکی بریزم...

هوا تاریک شده... و من هنوز خیره مانده ام....باید رفت.... دور میشوم....

در این مدت هیچ چیز و هیچ نشانه ای مرا اذیت نمی کرد الا مادیات...چند روز است که بعضی خاطراتم زنده میشود و رنجم می دهد...بعضی مکان ها بعضی خیابان ها...نمی دانم...

شاید بگذرد...شاید...شاید....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد