شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

پیتیکووو پیتیکوووو....بتازان

 

این متن نه ویرایش شده و نه غلط های املاییش تصحیصح شده و نه از کسی مبخواهم چرندیاتم را بخواند و هیچ چیز نمی خواهم...احساسات چند ماهه ام سر به فلک گذاشته...فقط نوشته ام بدون هیچ قاعده ای...تخلیه ی روانی...چرا که تنهایم و ضربه های پی در پی ویران ساخته...بر من خرده مگیرید....

همه ی کار ها را ترتیب اثر داده ای...جعل امضا کردی...سهم مرا از شرکت بالا کشیده ای ، یک لشکر ادم اوردی که تالاپ و تولوپ دست روی قران بگذارند که این بابا فقیر است...ندار است...کارگر است...ماهی سیصد تومان بیشتر حقوق ندارد...ماشین...ای بابا سندش کو؟؟؟خانه؟؟؟این مرد شب ها زیر پل می خوابد...کارتون خواب است...موبایل؟بیا ببین مال مادرش است...از روی دلرحمی داده دست فرزند...تمکین نمی کنی؟چرا؟شاهدت کو که به قصد کشت زده تورا...مدرک پزشکی قانونی !!!!چیزی را ثابت نمی کند...خودزنی کردی لابد...شاهد داری؟چرا ساعت دوازده نیمه شب شاهد نداشتی در اپارتمان شخصیت؟قران بیاورید...وضو دارید...برو وضو بگیر....قسم بخور به قران که جز حقیقت چیزی نمی گویی....قسم میخورم....به قران نزدمش اقای قاضی...من نوازشش کردم...لبخند میزنم...قاضی نگاه می کند...تعهد بدهد میروی سر خانه و زندگیت؟تعهد می دهی؟ نزدم جناب قاضی که بخواهم تعهد بدهم...می دانی ناشزه یعنی چه؟ زن می گیرد و موهای تو مثل دندانهایت سفید میشود و هیچ قانونی نیست که نجاتت بدهد...میروی سر زندگی ات؟؟؟؟یک هفته برو اگر نمردی اگر نکشتت برگرد.جای نگرانی نیست محرم است گویا دیه قتل دوبرابر است...یک حقوق کارگری دارم جناب قاضی...یک الونکی میگیرم بیاید سر زندگی اش...پیمان کار قدر ما حقوق کارگری دارد؟در شرکت پدرش ابدارچی است !!!!لبخند موضیانه ی وکیلش روی اعصابم می رود....دارد زیاده روی می کند....نه لعنتی دیگر جلوی تو اشکی نمی ریزم....صدای خشمگین و نا اشنایی از گلویم  بیرون می اید...جناب وکیل....تو در اتاق خواب ما بوده ای که اینقدر مانور میدهی...عقب میکشم...نمی دانم باید خشمگین میشدم در این لحظه یا نه؟نکند فقط می خواست مرا خشمگین کند...سپردمت به همان قرانی که حتی میدانم به ان اعتقادی نداری...فقط در ماه های محرم و رمضان در جیبت می گذاری..ان ماه هایی که ریشت بلند میشود و سیاه میپوشی و مهندس ناظر ها را هر روز جمع میکنی و اطعام میکنی و نذری میدهی و در اخر یکی یک سکه در جیب های مبارکشان می گذاری تا صورت وضعیت هایت را به موقع بگیری....اه...یادم نبود ...تو الان دیگر یک کارگر ساده ای...خوب است که تنها چیزی که از تو نمی خواهم پول است...من که از روز اول گفتم مهرم حلال جانم ازاد....ناشزه...این اسم مرا می ترساند....زن من خوشگل است....زود شوهر پیدا میکند...راستی تو غیرت هم داری؟هنوز که زن تو ام لعنتی....هنوز که توی بی رگ باید غیرت مرا بکشی...جناب مادیات دارد ان روی ارامم تمام می شود...شانزده ماه است که تحمل کرده ام رفتار هایت را...شانزده ماه...یک روز به مادر می گفتم که اشکالی ندارد که فرزند طلاقی...گناه داری...بعد ها هم گفتم که اشکالی ندارد که سه بار از طرف مادر فرزند  طلاقی و سه بار از طرف پدر..گفتم بچه چه گناهی دارد که در این خانواده به دنیا امده..مادر، خجالت کشیده راستش را بگوید...ماست مالی کردم همه ی دروغ هایی که به من گفتی...تف سر بالا...حکایت خودم کردم که لعنت بر خودم باد... هر کجا رفتم از گوشه و کنار ندا ها به گوشم رسید که شراره مغز خر خورده با این دیو ازدواج کرده...فلانی مادیات را که کنار شراره دید دو ساعت گریه کرده...فلانی گفته شراره چطور قبول میکند صبح که از خواب بیدار می شود همچین کسی را کنارش ببیند...گفتم ظاهر که مهم نیست ...باطنش اصل است...اگر صورت ندارد سیرت که دارد...چرا حسن هایش را نمی بینید؟ کدامین حسن شراره ی لعنتی....به همه دروغ به خودت هم دروغ؟دروغ ...دروغ ...دروغ...مادیات دروغ بگوید...شراره سرپوش بگذارد...جلوی همه بایستد که مادیات خوب است ...شما اشتباه میکنید....غروررررررررر......شراره غرور نابود کرد عمرت را...به جهنم که نرگس و پری و لاله و نسیم و مژده و علی و رضا و افشین و خاله و عمه و دایی و این و ان چه بگویند...این ادم سادیسم دارد...تو را شکنجه می دهد..از زجر کشیدنت میخندد...این ادم برای سر پوش گذاشتن بر ناتوانایی هایش تو را میزند...لعنتی...این که دارد می رود عمرت است....لعنت به غرورت...لعنت به غرورت...که وقتی جریحه دار شد کورکورانه ازدواج کردی...کورکورانه ادامه دادی...این کبودی جای مشت نیست..در راه دانشگاه تصادف کردم...این یکی توی باشگاه...نه حالا نمیتوانم به مهمانی بیایم....جراحاتم را میبینید...چی؟مشکل؟چه مشکلی؟داری میرویم سفر...کجا؟جهنم....ماه عسل...اخ میدانید که مادیات درگیر چند پروژه است...بعدا...ماه عسل؟اینجا که پزشکی قانونی است...دو ماه...فقط دوماه از ازدواجت گذشته...خوب میشود ...مدتی طول میکشد که زندگی گذشته اش را فراموش کند....نامه های عاشقانه اش به پگاه خواهر ناتنی اش...احیانا" زیر این شعر های عاشقانه اسم تو نبود....نگاه کن تاریخ مال قبل تر است...این شعر ها مال پگاه است نه من...خنده دار است...گریه کنم؟به جهنم این ها مال گذشته است...الان من در زندگی اش هستم....مطمئنی؟نمی دانم...چشم ها را باید بست...جور دیگر باید دید...سرد..بی روح...دلم یک بوسه ی عاشقانه می خواهد...دلم یک اغوش امن میخواهد...جای ماشین حساب توی تختخواب نیست...انقدر مشغول دودوتایی که خوابم می برد و صدای سر انگشت هایت روی صفحه ماشین حساب لالایی غمگینی میشود برای اخرین لحظات هوشیاریم در شبی غمگین تر...و صبح که بیدار میشوم رفتی به شوق پول...و خوشحالم که باز هم یک شب دیگر مثل تمام شب های ازدواجمان هم اغوش حساب پس اندازت شده ای..نه من که هم اغوشی بدون عشق را حتی زیر لوای چند تکه کاغذ تجاوز میدانم...و غمگینم چرا که تنهایم و باید به همه بگویم که مثل کوه پشتم هستی...بتاز...بتازان...شانزده ماه است که میتازانی ....چند هفته صبر کن...شاید بی حساب شدیم...ققنوس وجودم پیر شده و وقت است تا بمیرد واز مرگش تو،فقط تو بسوزی و اتش بگیری ...بلکه بار دیگر اسوده متولد شود ....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد