شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

من به خودم باز میگردم....

امروز چیزی را پیدا کردم که مدتی بود گم کرده بودم....چند وقتی بود که ندایی که همیشه با من در ذهنم سخن می گفت و به گفته هایش ایمان داشتم با من حرف نمی زد....اما امشب نا گهان فریاد زد......در قبال کار هایت از کسی متوقع نباش....ناگهان به یاد کذشته افتادم....گذشته ای که کاملا فراموش کرده بودم...گذشته ای که از دیگران هیچ توقعی نداشتم و هر کاری را به خاطر احساس خوبی که به من می داد انجام می دادم و روز گار چه خوب و چه بد بر من خوب و راحت می گشت...چون من احساس خوبی داشتم...کتاب هایی که می خواندم..همه به اتفاق مرا تشویق به ادامه ی این روند می کرد....تا اینکه گوشم به حرف های دیگران عادت کرد:نگذار از تو سوء استفاده کنند...کسی بابت کار هایت از تو تشکر نمی کند...احمق نباش در این زمانه به این کار ها بهایی نمی دهند...نمی گویند طرف انسان است....می گویند خر است....بیچاره از تو سواری می گیرند...و این شد که کم کم دیگر کسی نتوانست از من سوئ استفاده کند...یا حد اقل کم تر شد...اما دیگر احساس خوبی نداشتم...اسمش را هرچه می خواهند بگذارند..بهای این که من انجور که می خواهم زندگی کنم و رفتار کنم سنگین است اما به لذتی که میبرم می ارزد...بگذار به من بگویند احمق...بگذار فکر کنند که از من سوئ استفاده می کنند..من به خودم باز میگردم....حرف های راوی هم خیلی اینروز ها در ذهنم مرور میشد...من در برابر رفتارم از دیگران هیچ انتظاری ندارم....اینجور راحت زندگی میکنم ...برای خودم ادم خوبه ی داستان می شوم و برای دیگران بگذار احمق جلوه کنم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد