شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

هیچ کس از داستان من عبرت نگیرد

داشتم به عکس های سال پیش نگاه می کردم....و فکر می کردم که چقدر افسرده و تحت فشار بودم...هنوز ادمی بودم که به خاطر  فشار ها و تحقیر های جناب مادیات  اعتماد به نفس پایینی داشتم و یادم رفته بود که من هم ادمم!انقدر احساس کم بودن می کردم که تا شش ماه خود را از همه پنهان می کردم....رفتار دیگران نیز طوری بود که گویا من زمانی ادم فوق العاده ای بودم اما اکنون فنا شدم!!!!انقدر خود را دست کم می گرفتم که حتی برای خودم خرید هم نمی کردم!!!ورق برگشت...من از ان طرف در سرازیری افتادم....کم کم اعتماد بنفسم انقدر بالا رفت که کاذب شد...در ان دوره جناب مادیات را به روز سیاه نشاندم....روز هایی که قرار بر این بود که با هم صحبت کنیم ...انقدر به خود می رسیدم و در دیدار ها چنان بادی به غبغب می انداختم که او احساس کم بودن کند...و من دلم خنک شود که دیدی قدر من را ندانستی....این داستان که هر بار جناب مادیات من را ببیند و اشکارا افسوس بخورد که ای دل غافل دیدی چطور تو را به هیچ باختم هم زود برایم تکراری شد....دیدم که تازه دارد طمع می کند که همه چیز به حالت عادی باز گردد....زمان می گذشت و رفتار من کمی متعادل تر شده بود....به مادیات گفتم که پنج سال فرصتی که داشتیم تمام شده و دیگر فکر ادامه نباشد...چون منطق به من میگفت ادامه ی چیزی که تغییری حاصل نکرده اشتباه است...وقتی که حاضر نیستی هیچ تغیییری در زندگی ات بدهی...پس چرا من باید در تصمیمم تجدید نظر کنم؟تا اینکه موج انتقادات و پیشنهادات و نظریات و فرضیات مردم به سویم هجوم اورد و در جایی دلم می خواست تسلیمشان شوم...اما نشدم...صبر کردم...شانه هایم را با بی تفاوتی بالا انداختم و نتیجه داد...چرا که موجی از حوادث جدید برای یک نفر دیگر به راه افتاد و داستان من دمده و قدیمی شد!!!!!اکنون یک هدف دارم...کمی پختگی...و چندین ارزو که برای رسیدن به انها تلاش میکنم...کم و بیش از رفتار های کودکانه ی خود دست برداشته ام و پیش به سوی اینده ای روشن در حال دویدنم....به عکس های جدیدم نگاه میکنم که باز هم شیطنت از چشمانم می بارد و دیگر ان لبخند تصنعی بر لبانم نیست....هیچ کس از داستان من عبرت نگیرد!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
ربیا 28 آبان 1388 ساعت 05:33 http://www.rebia.blogsky.com

به نام سلام

همه اومدیم؛ ولی خیلیا فقط برای رفتن: که رسالت جناب بشر بیشتر از زنده بودن؛ که معنای زندگی در ساختن.
نیشگون شروع رو باید از خودم(دت؛ دمون؛) بگیرم (ی؛ یم).

تا سلام ... والسلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد