شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

امیدوار زندگی

hالان داشتم به یک موضوعی فکر میکردم..در سایت چوق ادمی بود با لقب امیدوار زندگی...از شهر گلپایگان...همیشه برای شقایق پیام می گذاشت...البته نا گفته نماند که من هم شیطنتی کرده بودم و با اسم شقایق یک چند تا قربان صدقه برایش نوشته بودم تا شقایق را اتیشی کنم و هر بار که ان بخت برگشته قربان صدقه خواهر بنده می رفت کلی بخندم و سر گرم باشم...اما از انجا که ان بنده ی خدا نه صورت زیبایی داشت و نه  تحصیلاتی و در شهر کوچکی هم زندگی می کرد با بد ترین حالت ممکن شقایق با او بر خورد کرد و ان بیچاره هم دیگر پیامی نگذاشت..در صورتی که دیده بودم حتی با کسانی که عکس هنر پیشه ای را گذاشته بودند بهتر بر خورد می کرد...نکته اینجاست و به این موضوع فکر می کنم که ممکن است تربیت خنوادگی ما اشتباه بوده باشه و برای همین است که اینقدر ما خودمان را بالا می دانیم و من اصولا من همه را به یک چشم می بینم ...چه پسر بچه ای که با التماس دعای رفع گرفتاری می فروشد و چه دختری متمول را که با پز یک دو هزاری کف دست پسرک می گذارد ...چه مردی که پشت  bmw نشسته  یا زنی که با سر سختی شیشه ماشین اش را به خاطر کمی پول پاک می کند.اما گاهی شده که این حس برتری در من هم قدرت بگیرد و از این فردی که هستم خشنود باشم و خوشحال باشم که این حس را دارم...نه اینکه دیگران را پایین تر از خود ببینم...اما از این که با بقیه تفاوت دارم کمی مغرور می شوم...البته ناگفته نماند که ممکن است ارزش هایمان و افتخاراتمان به درد خودمان بخورد مثل داستان های دایی جان ناپلئون که فقط برای خودش و مش قاسم جذابیت داشت....در هر حال شقایق با امیدوار زندگی رفتار خوبی نداشت و البته من هم نباید شیطنت می کردم اما هنوز هم نمی دانم که پدر و مادرمان کار درستی کرده اند که اینقدر ذهنمان را از این منمیت ها پر کرده اند یا نه...خوب است که به اصالتمان پایبند و متعصبیم یا اینکه نه...بار ها شده که بخاطر یک کلام تعصبمان گل کرده و ماجراها ساخته ایم...ایا اگر سرمان خالی تر بود زندگی راحت تری نداشتیم؟من الان نمی خواهد جای کس دیگری می بودم...اما اگر اینقدر مغرور هم نبودیم خیلی کم تر اسیب می دیدیم...نه اینکه فکر کنید من نوه ی خاجه ی تاج دارم.نه ان بیچاره ادامه ی نسل نداد و نمی توانست ازدواج کند اما به دو گانگی رسیده ام که هر که بودیه ایم بوده ایم..ایا اکنون حق داریم که به دیگران با این دید نگاه کنیم؟ایا نباید به حال و اکنون خود افتخار کنیم نه به گذشتگانمان؟باید بیشتر فکر کنم...اگر کسی وقتی گذاشت و این پست را خواند و البته تجربه ای مثل حال و هوای من را داشت کمی مرا راهنمایی کند...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد