شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

صلاح مملکت خویش خسروان دانند!!!!

ساعت ۳.۲۵

زن:چرا اینقدر دمقی؟مشکلی پیش اومده؟

مرد:اره .این مهندس ناظره دوباره به من گیر داد صورت وضعیت این ماه را امضا نمی کنه

زن:خوب تو که همه کارات روتینه .چرا اعتراض نمی کنی؟

مرد:تو نمی دونی !!این مهندس ناظر ها با نک قلم زندگی ادم را نابود می کنن.نباید باشون در افتاد...

زن:صلاح مملکت خویش خسروان دانند!!!!

ساعت۵.۰۲

مرد:الو محسن چه طوری ؟فهمیدی امروز چطور با مهندس ناظره دعوام شد؟

محسن:نه بابا .با حاجی؟ چه جراتی داری پسر...

مرد:ما اینیم دیگه...برگشتم بهش گفتم من بهت باج نی دم...

محسن: نه بابا اینم گفتی!!!!

مرد:اره.گفتم که کارو می خوابونم...میکشمش به حراست...

محسن:ایول بابا روی هر چی پیمانکاره را سفید کردی!!!

زن:سکوت....

ساعت ۷.۱۴

مرد:الو سعید چطوری؟

سعید:مرسی.صورت وضعیت چطور شد؟

مرد:راستش به حاجی گفتم بزاره همش رو تا عید یه جا بده که یه سودی کنم...

سعید:اخه حاجی را دیدم.گفت که صورت وضعیت بت نمیده.گفت می خواد اذیتت کنه.

مرد:نه بابا فیلمشه.می خواد داد جماعت پیمانکار در نیاد.خداییش خیلی با هم رفیقیم...

زن:سکوت....

ساعت۸.۳۴

مرد:الو جناب قاسمی سلام علیکم و برکات و ....

جناب قاسمی:علیکم و سلام و برکات و ....و .... و....

مرد:جناب اقای قاسمی.شما منو خوب می شناسین.من یالم یال شیر دمم دم روباه کارام همه ۲۰ این حاجی پول ما را نمیده...در ضمن حاج اقا ایکس هم سلام رسوندند....

جناب قاسمی:خیلی سلام من را برونید به حاج اقا ایکس...در وقت اداری رسیدگی میکنم...

مرد:دوره بدی شده جناب قاسمی...همه دروغ گو .همه ریا کار.جانماز اب میکشن .ادعای خدا و پیغمبرشون میشه اما در عمل یه جور دیگه هستن!!!همش بری هم می زنن.اصلا دین و ایمون  سرشون نمیشه...

جناب قاسمی:بد روزگاری شده...

مرد:راستی شنیدید از همین حاجی که مهندس ناظر ماست و ذکر خیرشون بود الان؟

جناب قاسمی:نه چی را؟

مرد: چند وقت پیش تو یه باغی........

۱۵ دقیقه بعد...

جناب قاسمی:بله خودم هم اونجا بودم!!!!

مرد:خوب وقتتون را نمی گیرم...خدا نگهدار

زن:سکوت....

ساعت۹.۳۳

مرد:به سلام حاجی مهندس ناظر نمونه کشور...

مهندس ناظر:سلام...

مرد:زنگ زدم عرض ارادت و بندگی و بگم چاکریم مهندس...شما مبلغ را بگین ....

مهندس ناظر:مرد مومن می خوای به من رشوه بدی...حالا کارت به جایی رسیده به من رشوه بدی...

مرد:نه حاجی برا امر خیر...برای کودکان مظلوم که امروز حرفشون بود...

مرد به طرف اتاق رفته و در بسته میشود..با صدای ارام...

مرد:حاجی غلط کرم...تو بزرگواری کن...جوونی کردم!کی من؟مهندس قاسمی؟من اصلا شمارش را ندارم...نه به جان یدونه بچم !!!!!اشتباه شده..سلطانی گفت بهش...من غلط کنم....

ساعت۱۰.۰۷

مرد با صورتی درهم و رنگ پریده

زن: چی شد؟

مرد:پدرش را در اوردم کلی خواهش و تمنا کرد که دیگه کارو بد تر نکنم!!!!گفت حضرت عباسی به کسی نگم...

زن:پول چی شد

مرد:حلش کردم.نگران نباش ...مگه منو نمیشناسی!!!!

زن:سکوت.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد