جان محمد مدتی بود که قبل از طلوع افتاب خانه را به قصد کوهی که در نزدیک شهر بود به قصد نماز خواندن ترک میکرد.این کوه بسیار عظیم بود از دل ان چشمه ابی روان بود.مردم شبها در کنار چشمه می امدند و گلویی تازه می کردند.اما در ان موقع صبح هیچکس انجا نبود.برای همین جان محمد برای عبادت با خدای خود هر صبح به انجا می رفت.
روزی بعد از نماز جان محمد در حالیکه به طلوع افتاب نگاه می کرد وذکر می گفت صدایی از دل کوه شنید
- جان محمد
جان محمد با اضطراب نگاهی به اطراف کرد.ولی چیزی ندید .گمان برد که در خواب این صدا را شنید که ناگهان دوباره صدا امد
- جان محمد
جان محمد تکانی به خود داد و از جا بلند شد و به اطرافش نگاهی کرد
- جان محمد اقرا
به جان محمد لرزه ای سخت دست داد.اشک در چشمانش جمع شد
-جان محمد به نام پروردگارت بخوان
جان محمد نای نفس کشیدن نداشت.سجده ای کرد و های های شروع به گریه کرد
- جان محمد گریه نکن تو از امروز پیامبر این قوم هستی
جان محمد با صدایی مملو از التماس رو به اسمان فریاد زد:
- خدایا من تحملش را ندارم.من تحملش را ندارم.این بار برای شانه هایم بسیار سنگین است.خدایا خداوندا نمی توانم
- جان محمد تو اینک برگزیده من هستی
- خداوندا من لیاقتش را ندارم
ناگهان صدای خنده چندین نفر به اسمان بلند شد و در حالی که جان محمد به شدت گریه میکرد با موتور هایشان از انجا دور شدند.
جان محمد که تازه فهمیده بود که بازیچه چند نفر جماعت بیکار شده است در حالی که گریه می کرد به خانه امد و دیگر هیچ زمان برای نماز گزاردن به پای ان کوه نرفت.
زمانی که این ماجرا راشنیدم در لحظه اول خندیدم.اما خیلی زود خنده ام به گریه ای تلخ مبدل شد چرا که دیدم که در میان افرادی زندگی می کنم که هیچ یک به عقاید و ایده های هم نوعانشان احترام نمی گذارند.در جای زندگی میکنم که هر کس به خود اجازه میدهد که حریم خصوصی دیگران را به تاراج ببرد.دیگر چیزی نمی گویم قضاوت با شما.......
با سلام.خسته نباشید. وبلاگ قشنگی داشتی.
در ضمن اگر دوست داشتی بازدید وبلاگت یا کلیک روی تبلیغاتت زیاد بشه حتما یه سری به وبلاگ من بزن.پشیمون نمیشی.
نترس لینکباکس نیست ..... به دردت می خوره.
این آدرس سایت http://bhb.blogfa.com
اینم یاهو ای دیم yahoo id :::: gold.0511
منتظرم. موفق باشی. یا علی