شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

خداوندا دوستت دارم....

از دیگران فاصله گفته ام.می خواهم تنها باشم تا از صدای طبیعت لذت ببرم.ارام ارام مسیر کنار رود خانه را می پیمایم.صدای اب همراه با صدای لغزیدن ماسه ها زیر پایم احساس خوبی به من می دهد.رودخانه در بین دو رشته کوه جریان دارد و اب زلالش روح خسته مرا جان دوباره می دهد.گاهی ماهی ها را می بینم که رقص کنان به سطح اب نزدیک می شوند و دوباره به عمق اب می روند.می ایستم و به منظره روبرویم نگاه می کنم .کوه های عظیم که پوشیده شده از گیاهانی که گرمای تابستان انهار را زرفام کرده و گویی که کوه لباسی از طلا بر تن کرده است.دردو طرف رود خانه بید های مجنون  بر اب سایه افکنده اند و صدای دلنوازی از چرخش باد در لابلای برگ هایشان  به گوش میرسد.نسیم خنکی می وزد که مرا ترغیب می کند که باز هم جلو تر بروم.گاهی مجبور می شوم که از میان رودخانه قدم بردارم.اب ان قدر سرد است که گویی در میان برف ها گام بر می دارم.گاهی بچه ماهی ها  به من نزدیک می شود و با کوچکترین حرکتی به سرعت دور می شوند.انقدر محو تماشای این طبیعت بکر شده ام که مسیر طولانی را بدون هیچ خستگی پیموده ام و اکنون به سر چشمه این رود زیبا رسیده ام.ابشاری زیبا که صدای روح نوازش مرا محسور خود کرده.مدتی می نشینم و محو تماشای ان می شوم..دو رشته کوه در اینجا با هم ادغام شده است و ابشار  از این نقطه جان گرفته.خزه ها ی سبز رنگ تمامی سطح  سنگ ها را پوشانده است. دو بوته نسترن سفید زیبایی این منظره را صدچندان کرده است.سنجاقک ها روی سطح اب  بازی می کنند.گاهی دو پروانه به سمت نسترن ها می روند و مست از بوی گل ها خرامان به نقطه نا معلومی پر می کشند.گاهی از میان کوه صدای بلبلی به گوش می رسد که مرا ازخود بی خود میکند. همه این زیبایی ها انقدر مرا تحت تاثیر قرار میدهد که سر به روی اسمان لاجوردی بلند می کنم و فریاد میزنم .خداوندا دوستت دارم....
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد