شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

من و جد بزرگوار

توی بیمارستان خانم دکتر خانم دکتر از دهن هیچ کس نمی افتاد هم یه جوری ابراز مهر و محبتشون را به من نشون می دادن .من هم کلا" آدم  خون گرمی بودم و محبت هیچ کس را بی پاسخ نمی گذاشتم و با روی خوش با همشون حال و احوالی می کردم . اکثر بیمار های من هم مثل پرسنل  بیمارستان به من خیلی لطف داشتن.شاید که من مهره مار داشتم و خودم خبر نداشتم.اما کلا" چه در مطب و چه در بیمارستان چهره محبوبی بودم.از طبابتم که نپرسید که در کل ایران زبانزد  خاص و عام بودم و همه می گفتند که من پزشک اینده داری می شوم .یادم میاد یکبار پروفسور اکبریان رو به من گفت که دکتر شایگان تو روزی بزرگترین دکتر دنیا می شی. خلاصه عجیب غریب دنیا به کامم بود .دیگه تو این دنیا هیچ چیز نمی خواستم .تا اینکه ورق چرخید همه چیز رنگ دیگه ای گرفت.قصه از زمانی شروع شد که روزی جد بزرگوترم را در خواب دیدم.گفتم جد بزرگ بزار دستت را ببوسم.گفت لازم نکرده .گفتم که حتما" کاری داشتین که به خواب من اومدید. نگاه غضب ناکی به من کرد و گفت مگه من بیکارم که این مسافت طولانی را از برزخ تا اینجا بیام که تو را ببینم.خوب حتما" کاری داشتم دخترک سر به هوا!!!گفتم شرمنده .دستی از روی مهربانی بر سرم کشید و گفت دشمنت شرمنده .تو که میدونی که من چقدر دوست دارم!؟گفتم بله اونقدر دوستم دارید که می خواهید بگیریدم به کولتون تا ریختم را نبینید .لبخندی از روی غرور به من زد و گفت الحق که خون من در رگهای توست.گفتم جد بزرگ اگه میشه حرفتون را بزنید تا شارژ موندنتون تموم نشده.گفت نه تا ده دقیقه دیگه اعتبار دارم.گفت که ایا تو نسبت به من محبتی در قلب خودت احساس می کنی؟اشک در چشمان من حلقه زد و گفتم جد بزرگوار این دفعه دیگه بزار دستت را ببوسم.گفت خوب ببوس!!

گفتم خوب معلومه که دوستون دارم و هرچی بگین انجام میدم.گفت حاضری قسم بخوری که من هر چی گفتم انجام بدی؟من جو گرفته هم گفتم به جان همه به جان خودم به روح شما انجام میدم.گفت می دونستم که تو بهترین نواده من هستی .پس خوب گوش کن می دونی که من یکصد و پنجاه سال عمر کرده ام.در طول این مدت حتی یک رکعت ماز نخوندم.حالا اینجا دارم مثل روح حاج رضا عذاب می کشم .بیا و تو هم نرجس من باش و من را از این عذاب نجات بده.گفتم اخه چه کاری از دست من بر میاد؟گفت یکصدو سی و چهار سال نماز و روزه بدهکار این دنیا هستم .تواین نماز ها را بخون و روزه ها را بگیر تا جدت در اون دنیا راحت باشه.اگه نه میام وتورا با خودم می برم.می دونی که شوخی نمی کنم.من حاج و واج به جدبزرگ نگاه می کردم که گفت اگه می خوای بیا دستم را ببوس داره شارژم تموم میشه.یه دفعه از خواب پریدم و فهمیدم که به چه بلایی دچار شدم چون سال پیش هم به خواب پسر داییم اومده بود و بعد ش اونا در عرض سه روز پیش خودش برده بود.این شد که من پزشکی را ول کردم و به حوزه علمیه  رفتم و در اونجا بدهی های جد بزرگ را پس میدم .هرچند که اینجا هم مورد توجه همه هستم اما  این کجا و ان کجا......

در این چهل سال گذشته هفتاد سال از بدهی ها را دادم و حساب کردم تا سی سال اینده به امید خدا تموم میشه .البته حاج اقا میگه داره وامم هم داره جور میشه که خودش کمک بزرگی برای دادن این بدهی هست.منتظر جواب از برزخ هستم

نتیجه ای که در این سال ها گرفتم را فقط در یک جمله می تونم بگم و اون شعری زیباست که براتون می نویسم:

                بخت من اگر بخت بود گیس خرم لخت بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد