دختر سوم خانواده: چه کار کردم؟
دختر دوم خانواده:الکی منکر نشو ما به مامان می گیم
دختر سوم:خوب بگین من که کاری نکردم!
دختر اول: اره جونه خودت اما من به عنوان خواهر بزرگترت باید به مامان بگم
دختر دوم: من که از تو انتظار نداشتم واقعا" که
دختر سوم : اگه راس می گین بگین من چه کار کردم
دختر دوم:بسه دیگه خجالت بکش اینقدر خودتا به اون راه نزن
دختر اول: اگه هر کی دیگه این کار را می کرد من باور می کردم اما تو ابروی ما را بردی
دختر اول چشمکی به دختر دوم می زنند و لبخندی مرموز بر لبانشان ظاهر می شود
دختر سوم کم کم باور می کند که شاید کاری کرده باشد
دختر دوم : من همین الان به مامان می گم تا خودش خدمتت برسه
دختر اول :ما که از تو بزرگتریم این کار را نکردیم اونوقت تو با این سن وسال ؟واقعا" که
دختر سوم: من که میدونم که کاری نکردم برین هرچه می خواین به مامان بگین
دختر اول و دوم با هم بلند شده و می گویند: باشه خودت خواستی ما میریم بگیم
دختر سوم خود را میبازد: نه نرید تو رو خدا نه به مامان چیزی نگید
دختر دوم: نه ما باید بگیم
دختر اول: دیگه برای پشیمونی دیر شده
دختر سوم دو خواهر را به زور نگه داشته و التماس کنان می گوید: ترا خدا به مامان نگید
دو خواهر از فرط خنده نمی توانند که حرفی بزنند!!!
دختر سوم به گریه می افتد: به خدا دیگه انجام نمی دم به خدا .به مامان چیزی نگید!
صدای خنده و گریه فضای خانه را پر کرده است
دو خواهر هر چه سعی می کنند نمی توانند از دست دختر سوم رها بشوند
دختر اول با خنده می گوید : عزیزم سر کار بودی تو هیچ کاری نکردی و ما هم هیچی به مامان نمی گیم
صدای خنده و گریه و کتک کاری خانه را پر کرده است
وبلاگ خیلی خوبی داری در صورت تمایل به تبادل لینک منو خبر کن
دوس ت عزیز سلام در حال حاضر این بلاگ کسی را لینک نمی کنه
ممنون
بای