شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

عمو جان من رئیس نیستم

عموجان ایا می دانی که وقتی دکترم می خواست من را سزارین کند با فریاد به او گفتم من می خواهم طبیعی به این دنیا بیایم!؟

یا می دانی که یک ساله بودم که پدرم را به گوشه ای بردم و به او گوشزد کردم که پدره من برایم خواهری به ارمغان بیاور!؟

میدانی که دوساله بودم که وقتی خواهرم را از بیمارستان به خانه اوردند به مادر گفتم نام اور یا شقایق بگذارد یا خانه را برای همیشه ترک میکنم!؟

عمو جان من رئیس نیستم

عمو جان در سه سالگی از تو خواستم که به جای مهندسی پزشکی بخوانی.به خاطر می اوری!؟

میدانی که در چهار سالگی رامین را برای خرید نان پیش شاطر قلی می فرستادم

یادت هست که در پنج سالگی علی و ارش را برای فروشندگی ادامس بادکنکی ساعت ها اجیر می کردم!؟

عمو جان من رئیس نیستم

در شش سالگی باعث وصلت عمو و زنمو شدم !؟

در هفت سالگی عهده دار اداره خانواده و نان بیار خانواده بودم!؟

به خاطر داری که در هشت سالگی این من بودم که عضو هیئت رئیسه مدرسه مان بودم!؟

عمو جان من رئیس نیستم

در نه و ده و یازده سالگی برای پدر خانه می ساختم و در ضمن که کار های رسیدگی در نکر علی هم به عهده من بود!!؟

دوازده و سیزده و چهارده سالگی ام را صرف امور خیریه کردم یادت هست خانه وار میرز حسین را .راه دور نرویم میرزو را به یاد داری!؟

عمو جان من رئیس نیستم

پانزده و شانزده و هفده سالگی ام را به پای شهرم گذاشتم رییس شورای شهر بودم با اکثریت ارا!؟

هجده و نوزده و بیستم هم که به پای کارو بار شوهر گذاشتم و به انها سرو سامان دادم .میدانی!؟

بیست و یک و بیست ودو و بیست و سه را هم که به جای دکتر فروغی در خوراسگان مشغول به کار بودم یک جورهایی پارتی بازی برای شما!!

و حال که بیست و چهار سال دارم دائی به من می گویی که ریییس هستم و کمال طلبی مرا نادیده می گیری اما عمو جان من رئیس نیستم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد