شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

شراره از هیچ چیز نمی ترسه

شراره یک نابغه است

من و مامانی

توی راه پله که می رسیم بوی غذای مطبوعی تمام فضا را پر کرده به اشتیاق دیدن مامانی بعد از یک ماه پله ها را تند تند که نه دوان دوان بالا می رم در باز میشه و بعد مامانی با همان روی همیشه باز با همان انرزی همیشه مثبت و با عشق در میان در ایستاده و من می دونم که این یعنی بالا ترین نعمتی که خدا به من عطا کرده

مامانی چون میدونه من ته چین خیلی دوست دارم برام درست کرده و روغن حیوانی را حسابی روی ان داده .نجیب پسرک افغانی که برایش کار میکند را فرستاده تا برای من اش مورد علاقه ام را بخرد .خانه از تمیزی برق میزند .میوه ها با سلیقه در ظرف چیده شده اند.چای تازه دم آمادس .رنگ عشق خانه را پر کرده .هر چند مامانی از فوت یکی از اقوام خیلی دلتنگ است اما به روی خودش نمی اورد.شوهر جون هم کمی بعد از من داخل می شود .در خانه مامانی حتی شوهر جون نیز احساس راحتی می کند . چای می ریزم .حرف میزنیم .روز مادر است مادر خودم به سفر رفته و پیش مامانی امده ام که کمتر احساس دلتنگی کنم .چند روزی است که در این شهر پر هیاهو تنهایم . اما دیدن مامانی مرا وسوسه می کند که فردا را بی خیال کار شوم و پیش او بمانم.

شوهر جون من میمونم پیش مامانی .کار را بی خیال مامانی را بچسب. ارامش دارم .صورت خندان مامانی دلم را ارام می کند.

کاش می تونستم همیشه با مامانی زندگی کنم .اما .........

شام می خوریم .طبق قاعده باید انقدر بخورم که مامانی راضی شود و این راضی شدن وقتی صورت می گیرد که اگر یک قاشق دیگر بخورم صدای انفجار به گوش برسد

شری:نه مامانی به خدا دیگه اگه بخورم میمیرم

مامانی:این یه ذره را هم بخور که دیگه کتلت ها نمونه

شری :مامان اندازه 15نفر غذا درس کردی ما فقط سه نفریم

مامانی:حالا بخور .جوونی باید بخوری

البته این خوردن بعد از شام نیز باید ادامه پیدا کند (با میوه شکلات  گز و شیرینی واجیل و مابقی را باید با خودم ببرم)

اما فقط این را می دانم که اگر هزار نفر مثل مامانی توی دنیا بود دنیا گلستان میشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد